پنج سال بیشتر نداشت که در فراق خورشید نبوت به سوگ نشست.حزن واندوه تمام وجودش را احاطه کرد.طولی نکشید که
جای خالی یاس کبود را با تمام وجود ش احساس کرد.لحظات سختی بود .تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بود،اما اشک مهلت
نمی دادند.
وداع سختی بود،وداع با همه امید و هستی خود.
روز ها وشبها سپری شد وماهها وسالها گذشت ،تا اینکه لحظه به خون نشستن ماه پر فروغ ونورانی فرارسید .ماه شب چهارده
غرق دریای خون شد.و اوبا مرواید اشکهای خود دل خود را تسلی می داد.ستون خانه او فرو ریخت وآسمان زندگی وحیاتش بی
فروغ گشت.او چون کوهی استوار استقامت می کرد.اما دست تقدیر از آستین بر آمد وسیاهی ها وتاریکی های ظلم وستم بر
برادر را چونان دریایی از خون در تشتی جلوی برادر می بیند،اگر صبر نکند چه کند!صبر او دشمن را هم به تعجب وا می دارد.
کوهها به لرزه در آیند و او نلرزد.تنها دلخوشی او برادرش بود.انیس و مونسش بود،همراه وهمرازش بود،روزش با او طلوع
میکرد و شبش بااو به صبح می رسید.اما وقتی صدای شیهه اسبی را شنید که با سر ویال خون آلود به سمت او می آید،
و از صاحبش خبری نیست،فهمید که باید عازم سفری شود .بله سفری برای به طلوع آوردن خورشید،برای به فروغ آوردن ماه
برای زنده کردن یاس،برای مبارزه کردن با ظلم،برای احیاءدین ومکتبی که این خونها به پایش ریخته شده است ،برای معرفی
ستارگان به بالای نی.وسر انجام او که اسوه صبر واستقامت بود ، اوکه با زبان گویای خود ،باغیرت علوی ،با حیای
فاطمی،باشجاعت حسینی و حلم حسنی زندگی کرد ، در آرامش ابدی،بهشت جاودانی،بر سر سفره نعمتهای همیشگی در
جوار آن خورشید وماه وگل
یاس وآن دو ریحانه خوش بوی بهشتی جای گرفت.
سلام خدا بر حضرت زینب کبری سلام الله علیها از آن روزی که متولد شد تا روزی که در جوار حق آرام گرفت.