راه‌نجات

علم‌حقیقی‌مثل‌آب‌چشمه‌دل‌‌وروح‌انسان‌رازنده‌وشاداب‌میسازد،وراه‌نجات‌انسان‌از‌تاریکی‌جهل‌دست‌یابی‌به‌چشمه‌آب‌حیات‌است.

راه‌نجات

علم‌حقیقی‌مثل‌آب‌چشمه‌دل‌‌وروح‌انسان‌رازنده‌وشاداب‌میسازد،وراه‌نجات‌انسان‌از‌تاریکی‌جهل‌دست‌یابی‌به‌چشمه‌آب‌حیات‌است.

پیام های کوتاه
  • ۰
  • ۰

آیه 98 سوره حجر"واعبد ربًّک حتی یأتیَکَ الیقین "

 

خداوند به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم خطاب می کند  که خداوند را عبادت کن تا به یقین برسی که غالب مفسران یقین را به معنی مرگ دانسته اند.

 

یعنی در اینجا به مرگ یقین گفته شده چون مرگ چیزی است که همهگان آبرا قبول دارند و به آن یقین دارند وکسی نمی تواند آنرا انکار کند.

 

یا اینکه به این علت به مرگ یقین گفته شده که انسان در موقع مرگ پرده ها از جلوی چشم او کنار رفته وحقایق را مشاهده میکند  وآن ظن وگمان ها

 

از بین میرود.

 

واینکه برخی افراد مثل صوفیه از این آیه استفاده کرده اند که ما تا موقعی خدا را عبادت می کنیم که به یقین نرسیده باشیم ووقتی که به یقین رسیدیم دیگر عبادت لازم نیست حرف باطلی است.چرا که اولا :خطاب این آیه مربوط به پیامبر است وپیامبر با اینکه از همان اول بعثت وحتی از همان ابتدای بلوغ یقین داشت  ولکن خدا را عبادت میکرد وتا لحظه جان دادن نیز خدا را عبادت می کرده است.

 

وثانیا:به گفته مفسران یقین در این آیه مراد مرگ است ودر آیات دیگری از قران نیز داریم که مراد از یقین مرگ است.(مثل آیه :حتی اتانا الیقین ).

 

ثالثا :مراداز یقین دراینجا یقین معرفتی ویقینی که با فکر وریاضت پیدا شود مراد نیست چون خطاب اصلی آیه برای پیامبر است وایشان این یقین علمی ومعرفتی را دارا بوده ونیازی ندارند که با عبادت به این یقین برسند.

 

رابعا:کسانی که می گویند ما وقتی که به یقین برسیم دیگر کاری به عبادت نداریم .این یقین نیست واین یک نوع حهل مرکب،وخود را گول زدن واز  زیر بار تکلیف فرار کردن است.چرا که یقین مثل نور خورشید است که حقایق را روشن می کند وظلمات را از بین می برد ولذا اگر واقعا آن شخص راست می گوید  که به یقین رسیده باید خدا را از دیگران بهتر بشناسد وبه وظایف خود بهتر وبیشتر آشنا باشد وخود را در پیشگاه خدا بیشتر از دیگران مقصر بداند ونسبت به دیگران شکر خدا را بیشتر بجا آورد وآنهم شکر عملی که عبارت است از بندگی واطاعت کردن خدا.

 

ولذا کسی بگوید من با عبادت به یقین رسیدم که دیگر لازم نیست خدارا عبادت کنم .این یک پارادکس ویک تناقض آشکار است که چطور می شود از وجود چیزی عدم آن چیز لازم بیاید.یعنی از عبادت خدا عدم عبادت لازم آید.ولذا اگر از چنین عبادتی عدم عبادت لازم آید معلوم می شود که آن عبادت از اول عبادت خدا نبوده ،ویا اصلا عبادتی نبوده ویا اگر هم عبادت بوده ناتمام وناخالص و ریایی بوده است

 

این مثل این که کسی بگوید از نور تاریکی و ظلمت  پیدا میشود.این محال است از نور ظلمت پیدا شود واگر کسی بگوید که از نور ظلمت پیدا می شود در واقع معلوم می شود که آن  نور نور نبوده والا محال است از نور ظلمت پیدا شود.ویا اصلا از اساس آن نور نور نبوده وآن شخص خیال می کرده که نور است.مثل عبادت همان نور است ، ومثل ترک عبادت همان تاریکی است.

  • ۹۹/۱۲/۱۶
  • ابوالفضل زارعی‌محمودآبادی

یقین.نور .صوفیه.عبادت.خورشید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی